دستم را روی قلبم می گذارم
نبض زندگی و گرمای درونم را حس می کنم
حواسم می رود به صدای تپشی که انگار پر از حس بودن است
چشمانم را می بندم و چند ثانیه ای فقط به این حس بی نظیر فکر می کنم …
شاید زمانی آنقدر غرق در سادگی؛ راحتی و آرامش بودیم که زنده بودن و زندگی برایمان یک معنا داشتند و هر دو یکی بودند
اما امروز در میان انبوه روزمرگی ها؛ اضطراب ها، خستگی ها و تنهایی ها
در گذشتن مثل برق و باد روز ها و هفته ها؛
درست جایی در وسط راه پر و پیچ خم تلاش برای زنده بودن؛ انگار یکباره خسته و تشنه می شویم؛ می ایستیم؛ نگاهی به مسیر طی شده و راه باقی مانده می اندازیم و تازه یادمان می افتد بین زنده بودن و زندگی کردن فرق هایی هست که شاید خیلی وقت ها از آن ها غافل بوده ایم …
خیلی وقت ها فکر کرده ایم این لحظه شماری ها برای روز و ماه و هفته و سال جدید؛ خود خود زندگیست و رسیدن فصل نو عطش و تشنگی و خستگی هایمان را رفع می کند و حالمان را خوب …
غافل از اینکه ما در تمام آن روزها؛ فقط تمنای زنده بودن را تجربه کرده ایم …
و شاید حالا وقتش رسیده باشد که از این جا به بعد راه؛ زندگی را شروع کنیم و اتصال قلب های در حال تپیدن را به دست های گرممان برقرار کنیم
و زیر سقف زندگی؛ صمیمیت، آرامش، دوست داشتن و دوست داشته شدن را در آغوش بکشیم.
اگر چه راه پیش رو طولانی؛ راز آلود و شاید پر از ابهام است؛ اما ما اینجا درست در ابتدای این راه خانه ای ساخته ایم که خشت خشتش از محبت و همدلیست
خانه ای پر از حس زندگی تا باعث دلگرمی و آرامش شما باشیم
تا دلیلی باشیم برای فکر کردن به آرامش روزها و شب هایی مهربانتر …
ما هم می دانیم که آنچه همگی پیش رو داریم پر از حس جدید، تجربه نو و شاید دریافت هایی متفاوت نسبت به قبل است
اما صادقانه و صمیمانه همه تلاش خود را کرده ایم تا در این خانه پر از مهر ؛ بهترین ها را انتخاب کنیم؛ برای همراه بودن در این رویش جدید و برای حمایت و دلگرمی شما در شروعی نو و پر از نور …
دوست داریم در کنار شما خانه مهر روان را پر از شمع کنیم و با شما به زیباترین مفهوم زندگی برسیم:
در دل پروانه شمعی می تپد …